رویای من...
...
رویای من...
خانه | آرشيو | ايميل


به وبلاگ من خوش آمدید

امکانات و ابزارها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





Alternative content


کد روشن شدن عکس کد کج شدن تصویر Blogger Tricks دنبال کننده موس
نوشته هاي پيشين
لينکدوني
وب خنده دار زیدنت اویل
ردیابی ماشین
حمل هوایی ماینر از چین
لیزر دوچرخه
هد اپ یسپلی کیلومتر روی شیشه
جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان رویای من... و آدرس solmaznovel.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لينکهاي روزانه
طبقه بندي موضوعي
پشتيباني

قالب اين وبلاگ با استفاده از قالبساز آنلاين طراحي شده است.

Powered by
LOXBLOG.COM
Online Template Builder
roya

وقتی دنیا بی رحم میشه...

وقتی باهات سرلج میفته...

وقتی میچزونتت...

وقتی میخواد جلوی همه آبروتو ببره...

اونوقته که حیفت میاد دست به قلم نبری...

شاید یکی خوندش...

شاید یکی فهمیدت...

شاید درکت کرد...

شاید...

ولی کی...؟؟

دنبالت میگردم....

پس کی پیدات میکنم...؟

رویا برازنده

..نظر بدید..

 


[ <-CategoryName-> ]
+
جولا ووت

سلام به همه ی اونایی که میان توی وب و نظر نمیدن و همینطوری رد میشن!گریه

عاقا بقرعان تا حالا هیشکی بخاطر نظر دادن نه دستش شکسته،نه اینترنتش پوکیده!اخم

هرچند که نت ایران همینجوری خودش پوکیده هست!خجالتی

والاااااااااااااا!

خب،

بخش اول رمانم اصن پوکوند!آرام

نمیدونید چقدر بازدید داشت!

باور کنید یه نظر واسم گذاشتن!آرام

وااااااااااای یه نظر!

پنج تا بازیدید!مهر شده

حال کردید؟خنده

خب،بگذریم...

امروز با چند تا عکس از "جولیا ووت"اومدم.لبخند

بازیگر هالییوده،البته زیاد معروف نیس!

ولی من عااااااااااااااااااااشقشم!بوسه

جولیااااااااااااااااااااااااااا!خنده

عکساشو تو ادامه ی مطلب قراریدم.

راستی این همونیه که چهره ی جیل ولنتاین رو توی سری بازی زیدنت اویل از روش طراحی کردن.

اینم یکی از دلایلی که من خیلی جیل ولنتاین رو دوس دارم!

حالا برید ادامه،منم میام باهاتون!چشمک

 


[ <-CategoryName-> ]
+
بخش اول

بلوز قهوه ای سینا رو از توی تشت دراوردم و روی طناب پهنش کردم.بلاخره تموم شدن!از توی حیاط خلوت اومدم بیرون و رفتم توی آشپزخونه.مامان روی موکت قرمز نشسته بود و دسته دسته سبزی ها رو خرد میکرد.تکیه دادم به چهارچوب در و گفتم:

-کاری نداری مامان؟

مامان سرشو آورد بالا و گفت:

-دستت درد نکنه،نه.

-پس من برم دیگه،شیفتم ساعت هفت شروع میشه.

مامان چاقو رو انداخت کنار و سبزی ها رو گذاشت توی آبکش:

-خیلی خب.دیر وقت میای؟

-نه زیاد،یازده دوازده میام.راستی سینا کوش؟

-پیش عموته.باهم رفتن بیرون.

سرمو تکون دادم و رفتم توی اتاقم.موهای قهوه ای رو باز کردم و شونه ای بهشون زدم و دوباره مثل اول بستمشون.طبق معمول همون مانتوی سورمه ای،شلوارلی برفی،و شال مشکی.کیف کرمیم هم انداختم دور گردنم و بعد از خداحافظی از مامان رفتم بیرون.

ادامه ی مطلب لطفا...بوسه

 


[ <-CategoryName-> ]
+

قالب اين وبلاگ با استفاده از قالب ساز آنلاين طراحي شده است
©2008 All rights reserved.

Build Your Own Template!